هــر روز کهـ میگــذرد: خطــی میکشمــ بــر روی دیــوار خــراب شـده ی زندگیـمـ تـآ شاید روزی این دیوار بر سرم فرو ریزد... و من تیتــر روزنـآهمهـ ها شومــ عشق من بهـ زودی دستانــش در دستان دیگـری تـا ابـد گرهـ خواهــد خــورد... دستـآنی کهـ آرزوی داشتنـش دیوانه ام میکــرد خــدایا یادت هست کهــ؟! به تو گفته بودمـ من بخیـل نیستم... آری مبــارکشــآن باشــد... چِـرآ هـَـــــمـه تان میــــــ گُــوییــد: چونــــــــــ میگُــذَرد غَمـــــی نیستـــــــ!! چِـرآ هیچــکَســــ نِمیـــ گُـــویــد: تآ بُگــــذَرد دَردِ کَمـیـــــــــ نیـستــــــــــ.. آهــآی مادر مهربان و پدر خوب من مـ ـن را بـبـیــ ـنید! هـمـچـنــ ـان ایستــــاده اَم .. دخــتری را کهـ تصور میکنید نشکسته است بی عشق او... آری نشکسته امــ... امــا روزی خواهمــ شکست هر دویتـــآن را... اینجــآ زمین است... منم آن کودکــی کهـ در ابتــدا قرار بوده فقط یک بوسهـ از شمــآ باشمـ! و چهـ بسیــآر کودکــآنی همانند من ! و خدایا اینک روی سخنم با توست : بدان که من و نسل من هیچگــآه سکوتتــ را نمی بخشــد...
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/11/25 - 11:42
پیوست عکس:
1.jpg
دیدگاه
YEKTA

این بار تمام کلماتم فــریاد بود؟!

شنیـدی رفیق ؟!

و در آخــر پســرک قصهـ امـ

گریهـ نکن ...؟!

مگــر نشنیــدی؟!

جــواب تمــام اشکــهایمان فقط یک جملهـ شد :

" قسمت هم نبــودید "

و آنها بودند که قلم خودخواهی را در دست گرفتند

بر روی تمام آرزوهای قشنگمــآن پرده ای مشکی آویختند :

و خودخواهی خود را بر گردن تقدیر انداختند...

خــدای من هیچگــآه شمـآ را نخواهد ببخشیـد...

ولی تقدیر آن قدر ها هم بی رحم نیست

درست است که تو را مجبـور به زندگانی با دخترکی کرد که من نبودمـ

ولــی عشقت را یادت را خاطراتت را

حتی مرگــ هم نخواهد توانست از قلبم پاک کند...

سه نقطهـ ... و دیگــر هیچ نمیگویم کهـ

این بزرگترین اعتراض دل من است...

آیــا دستــی هست که اشکهای رنگ شفق من را

از گونه هایم پاک کند...!؟!

+ از قدیم گفتن هر اومدنی یه رفتنـی داره...

من خیلی وقت پیش از دنیــا رفتمـ

فقط محکومم به نفس کشیدن...

بهتره از این دنیای مجازی هم برمـــ...

دوستـان :

دلمـ بهـ کمـا رفتهـ و برنگشته است...

برای مردنش دست بهـ دعـاشوید...

برای مردنم کسی را خبر نسازید

نمیخواهم پدر برهم زند چشمان بازم را!

نمیخواهم مادر ببیند سختی جان کندم را!

نامه ای نوشتم که گر افتد به دست خواهرم از دل کشد آهی

وگر افتد به دست دلبرم اشکش فرو ریزد...

مادر:اگر رفیق مهربانی روزی آمد سراغ من..

بگو فرزندم به ناکامی جان داد ...

و تا آخرین لحظه به سختی سخن میگفت:

خداحافظ عزیزانم

خداحافظ !

خداحافظ! !!!

1391/11/25 - 11:45
YEKTA

کپی ممنوعه{-109-}

1391/11/25 - 11:45
alisheyton

{-175-}

1391/12/27 - 15:09